سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رها
نوشته شده در تاریخ شنبه 91 اردیبهشت 23 توسط گل نرگس

       شهید شیرعلی سلطانی شیرازی

شهید بی سر

قبل از عملیات طریق القدس (‌فتح بستان) یکی از بچه‌ها خواب دیده بود که حاج شیر علی سلطانی،‌ پرچم روی دوشش است و سرش یک متر بالای بدنش حرکت می‌کند. بعدها که حاجی را دیدم قضیه خواب را برایش تعریف کردم، گفت: «بله! در فتح بستان موج انفجار مرا بلند کرد و محکم به زمین زد و من از ناحیه سر مجروح شدم. تمام بدنم از حرکت افتاد. نمی‌توانستم حرف بزنم، اما اطرافم را حس می ‎‌کردم ‌حتی حرف‌ها را هم می شنیدم. تا اینکه مرا در پلاستیک پیچیدند و همراه با شهدا به سردخانه فرستادند. سرما بر من تأثیر گذاشت و کم‌کم داشتم یخ می‌کردم. در همان حال به یاد حضرت اباعبدالله(ع) افتادم و از ایشان استمداد کردم. گفتم " یا امام حسین من عهد بسته‌ام بدون سر شهید شوم، ‌پس شرمنده‌ام نگذار." در همین لحظه چند نفر وارد سردخانه شدند، نفسم به پلاستیک خورده و عرق کرده بود. به محض اینکه متوجه شدند، سریع مرا بیرون آوردند و به من ‌اکسیژن وصل کردند.»

اشک در چشمانش حلقه زده بود. دستی به پشت من زد، ‌پلک هایش را به هم نزدیک کرد و گفت: « من مطمئنم که بدون سر شهید خواهم شد.»

خاطره

قبر کوچک حاجی

خاک‌های نمناکی در زاویه چپ حیاط مسجد ریخته شده بود. به دنبال رد خاک‌ها به کتابخانه رسیدم. گودالی در وسط کتابخانه بود. آرام جلو رفتم. گودال درست به اندازه قد و قواره یک انسان بود. ترس عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفت. حاج شیر علی در گودال خم شده بود. با صدای بلند گفتم:« سلام حاجی، خسته نباشید.»

آرام نگاهش را به پشت سر چرخاند و سلام کرد. صورتش سرخ به نظر می‌رسید، حاجی که بیرون آمد، دیدم گودال مثل یک قبر است، حتی لبه و لحد هم داشت. گفتم: «پناه بر خدا! این برای کیست؟»

لبخندی زد و با مهربانی پاسخ داد: « این قبرِ حقیر فقیر،‌ شیرعلی سلطانی است.»

به داخل قبر که نگاه کردم به نظرم برای قامت رشید حاجی، کوچک بود. بهار سال 1361 پیکر خونین شیرعلی را به کتابخانه آوردند. برای پیکر بی سر حاجی اندازه قبر کافی به نظر می‌رسید، یک لحظه زمین و زمان در مقابل چشمانم تیره و تار گشت. او بارها گفته بود: « من شرم دارم که در روز محشر در محضر آقایم اباعبدالله(ع) سر داشته باشم.»

وصیت نامه:

خمپاره ها بر من ببارید!

... دیگر وصیتم این است که دو سخن دارم که به عنوان پوستر چاپ شود تا منافقین و ضد انقلاب بدانند ما با خونمان از ولایت فقیه حمایت خواهیم کرد. آن دو سخن این است:

1- بار الهی از ساخت مقدست تقاضا دارم آن هنگام که به فیض شهادتم می رسانی ابتدا قلبم را از کار مینداز تا در آخرین لحظات عمرم به یاد تو و امام زمانم(عج) بوده و با تمام توانم فریاد بزنم خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگه دار.

2- اگر ریختن خون ناقابل من فرج مولایم امام زمان(عج) را نزدیکتر می کند، پس ای خمپاره ها بر من ببارید و خونم را بریزید.

به امید دیدار در بهشت موعود در کنار دست امام حسین(ع) و همه خوبان عالم. برادر شما شیر علی سلطانی ، جبهه شوش دانیال، 29/12/1360 ( سه روز قبل از شهادت)

برگرفته از سایتtanvir.ir




قالب وبلاگ